۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

پناه

برای تمام عزیزانم، پناهجویان دگرباش، به ویژه در ترکیه

چه قدر اینجا تاریک است
چه قدر هوا سرد است
خاک ، اینجا؛ در غربت چه نامهربانی می کند با میهمانش
چه درد آور است، شبها را با هراسی جانسوز خفتن
آی شمایانی که داعیه برداشته اید
می دانید؟
من اینجا پروفن می خواهم
برای سردردهای خط نقطه ای ام
نمی خواهم مجبور باشم تیغی برای خود بخرم
تیغی که امید را از رگهایم خالی کند
وای که اینجا چه قدر سرد است و تاریک
و هر روز صبح اینجا خورشید چه بی تاب غروب می کند
گاه گاه شب ها که دوباره طعم چوب و چماق را زیر دندان می چشم
به همه ی امیدهای خود می خندم
آنقدر می خندم که سرفه های ممتدم خونی می شود
دوستم می گوید این سل است
اما من با تمام سلولهایم مطمئنم
که این، خون ِ حیض ِامید است که نوبتش شده
چه قدر تاریکی سخت است
گاهی حتی نمی توانی، دستی که لمست می کند را ببینی
اما باز هر روز صبح با غروب ِدوباره خورشید!!!
در دل و ذهنم هزار باره حک می کنم
ما هستیم ... بزرگ و پر امید
هنوز امیدهای رنگی ام با من است
نه از آن امیدهایی که خون می آورد
آن امیدهایی که بوی نان و بستر گرم و زندگی دارد.

پ.ن:
بسیار غمگینم و شرمگین از اینکه جمهوری اسلامی در کمیسیون مقام زن سازمان ملل پذیرفته شد.
امید دگرباشان پناهجو از نگرانی و گرفتاری ها رهایی یابند.
همین

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر