۱۳۹۱ مرداد ۶, جمعه

روز ما


۱۳۹۱ تیر ۱۵, پنجشنبه

سرور عزا



همه جا جشن و سرور
همه جا پارچه های سبزی که عزادار شخصی نیامده اند
همه لبخند می زنند
لبخندهایی ماسیده بر لب های رنگ گرفته
چه شور و شوقی دعای کمیل می راند
همه خیره به کاغذهای کتابت شده

و تقلیدی که  سکوت می باراند
وقتی از معنی میخواهی
هیسسسسسسسسس بلند و اخمی در هم کشیده راه بر حرف تازه در گلویت می شکند
همه مست عطر اسپندهای ِ ایرانی من، تازی وار می رقصند
بوی نذری دوباره جنگل را پر کرده است
جنگل ِ شاهد ِ قتل دخترکان به دست گرگ مردان

دیشب تا صبح با روح مردگانم شعر می خواندم
زندگانم گمانشان بود من دعای بر لب می رانم

دیشب هوا هم دم کرده بود
سخت و غیر قابل حل
از سختی هوا اشکهایمان سرازیر بود

مادران زیر نور کم سوی چراغ چه آرام دعا میخواندند
و من هنوز در فکر آن پسر بودم که اینجا سکوی پروازش شد
برای رهایی از تنی دردآلود که برایش ساخته بودند

صدای در گلو شکسته ام بند نخورده ی فریادهای خاموش است

نیمه شعبان 1388 خورشیدی!!! – نذری پزی امام دوازدهم شان