۱۳۹۰ اسفند ۲۵, پنجشنبه

نوروز نود من اینگونه بود ...

همیشه بوی نوروز و جشن و شادی اول سال را دوست داشتم با همه ی خستگی های خانه تکانی قبل از نوروز و مهمانی های نه چندان دلچسب و اجباری پس از نوروز ...
و اما نوروز 1390 برای من خاطرات تلخ و وحشتباری را به همراه داشت که می دانم هرگز نمی توانم فراموششان کنم ...
عکسی که اینجاست مربوط به تصادف جاده ای در نوروز 1390 است با هفت نفر کشته ... وقتی به عکس نگاه می کنم بوی خون و لنت ترمز و ناله و همه ی اون صحنه ها برایم زنده می شود ... عکسی که وقتی می گرفتم چشمهای خیس از اشکم نمی گذاشت چارچوب را تنظیم کنم ...




امیدوارم سال جدید تندرستی و شادی به همراه داشته باشد ...   


۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه




هشتم مارس - هفدهم اسفند ماه - روز جهانی زن بر زنان سرزمینم فرخنده باد
باشد روزی با شادی واقعی ارزش حقیقی زن را در این بوم کهن شاهد باشیم...

خواستم از زن بگویم اما از چه  ... از روسری و چادر سیاه و حق انتخابی که ندارد؟ از دیه نصفه ای که برایش در این سرزمین قرار داده اند؟ از ارث نیمه؟
از اینکه تازیان ارزش زن را برابر بیضه چپ مرد قرار دادند؟ از فریادهایی که خاموش شدند؟ از زنانی که سال هاست در حصار های دژخیم، روزگار می گذرانند؟از تحقیرها و توسری خوردن ها؛ از ... 



پیوندها:




۱۳۹۰ اسفند ۱۳, شنبه


حس عجیبی است ... دردم می گیرد ... انگار مچاله می شوم توی یک قوطی نوشابه ... خسته خسته خسته ... او برای تو نیست و تو هیچ هم نیستی... تو مجبوری به ندیدن خودت... تو برای کسی نیستی حتی برای خودت ... مالکیت و تعلق و دوست داشتنت می رود زیر هزار خروار سوال ... بدتر از همه معلق بودنت میان زمین و آسمان است که می شود نمک شوربایی که طعنه به شوکران می زند ... نام ها هم دیگر رنگ باخته اند ... دوستان به اکراه جوابی از سر شاید دلسوزی می دهند ... حتی خانه هم تو را نمی خواهد ... درد می گیرد همه تن و روانم ... حس بدی است ... حتی از خودم  هم فاصله ها دارم... می روم گوشه ای می نشینم و به فاصله ها نگاه می کنم...چقدر از همه دورم از خودم از کسی که بودم و کسی که باید باشم و از ... چقدر فاصله تهوع گرفته ام