۱۳۹۱ آذر ۲۲, چهارشنبه

کسی چه می داند


  
به زندگی که فکر می کنم
ته دلم می سوزد و گر می گیرد
مثل وقت هایی که عرق سگی را یک نفس سر می کشم
بدون مزه،‌ نه ماست و نه دوغ  و نه آب اناری

و سوزش بالا می آید و چشم هایم را گر می دهد
گوشهایم شعله می کشد و مذاب چشمانم آرام بر گونه های آفتاب سوخته ام جاری می شود
از سینه عریانم می گذرد و روی شرط سفیدم می چکد ...
تمام بدنم گر گرفته و کسی چه می داند
این گوشه ی تنهایی
من ...

کسی چه می داند طناب دارهایی که دار می زنم
قرص هایی که به خاک می سپرم
کسی چه می داند
شهوت در رفتن صندلی زیر پا

کسی چه می داند تمنای قرص برای بلعیدن
برق تیغ برای جاری کردن
جاری ه مذاب وجود روی سنگفرش بی وجود

کسی چه می داند ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر