۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه

مسیح مصلوب


حیض ذهن پریشانم از چشمان منتظر خالی ام بیرون میزند

 دریای خون  چشم هایم را می شوید

دست هایم و مصلوب کردن مسیحی دیگر

حیض ذهن پریشان من از چشمان خالی ام بیرون میزند

روی گونه های خشکم می ماسد

 دست هایم تاجی از خار بر سر عیسایی دیگر می نهد

ذهن آشفته ام دوباره با عادت ماهانه اش که روزانه شده روحم را می شورد

 چه راحت می توان مسیحان را صلیب بر دوش کرد

 فریادهای شوم از اطراف برخاسته

مسیحی دیگر به مسلخ مرگ میرود

 حیض ذهن پریشان من از چشمان منتظر خالی ام بیرون می زند

 در پس آینه می توانم دید

مسیحی را که تاجی از خار بر سر مصلوبش می گذار

وبا ذهنی پر از خونابه های تیره خود را نظاره می کند

۲ نظر:

  1. بسیار زیبا بود
    پیروز باشی دوست گرامی

    پاسخحذف
  2. انتظار سخته ولی روزی که میاد شیرین
    شاید بشه با شیرینی رسیدن سختی انتظار رو لوبریکانتیریزش کرد
    (من برداشت خودم رو از متن انتزاعی تو گفتم. اگه بی ربطه ساری که ارتباط نگرفتم با متن ادبیت

    پاسخحذف