۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

وقتی ..

وقتی نگاهت می کنم چه آرام ، آرام می گیرم ...
وقتی لب هایم ، لب هایت را به هم آغوشی می آید ، چه شیرین می شود دنیا ...
وقتی عطر پیکرت را تنم می بلعد ، چه خوشایند حسی است ...
وقتی دست هایت نوازشم می کند ، چه شوری می ریزد در تنم ...
وقتی پوستت را لمس می کنم ، چه گرمایی می گیرد بدنم ...
وقتی در آغوش می فشارمت ، چه دنیا کم ارزش می شود برایم ...
وقتی سر بر سینه ام می فشاری ، خدای به لخند نظاره گرمان می شود ...
وقتی بی حجابی؛ من و تو یکی می شویم، فرشتگان اشک شوق بر بسترمان می ریزند ...
وقتی سرانگشتانم، چون پر نوازشت می کنند، چه نگران می شوم که مبادا بیازاری ...
وقتی لبهایت به خنده به رویم باز می شود ، به انتهای همه ی خواستنی هایم می رسم ...
وقتی نگاهت به من خیره می شود، چه کوچکم در برابر عظمت عشق ...
وقتی مدهوش از یکدیگر شعف وجودمان را رنگ می زند، خدای نیز غبطه می خورد ...
وقتی مست از صراحی لبانت، چشم دوخته بر جام چشمانت، چه چیز بالاتر از آن
می تواند باشد؟ ...
وقتی ... وقتی ... وقتی ...
وقتی چشم باز می کنم و تو وجود نداری چه ... .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر