۱۳۸۸ اردیبهشت ۳۱, پنجشنبه

و من در سی و یک اردی بهشت به دنیا آمدم


اردی بهشت، تو هر سال شاهد زادروز منی
آن روز که شکوفه های گیلاس دانه های قرمز را آبستن می شدند
درد من تو را فرا گرفت مادر، دردی که هنوز از پس سال ها لبخند بر لبت میراند
مادربزرگ با لبخند سپیدش مهر ارزانی ام کرد و پدر بزرگ در گوشم اذان سرود
چه با افتخار آخرین فرزندت را از ملکوت به پایین کشیدی
آنروز پرستو ها همه عاشق بودند
اردی بهشت؛ به اندازه تمام دخترکان بکارت بسته ات اشک ریخته ام
و به اندازه همه ی نو عروسانت شاد خواهم بودم
بیست ویک سال از آن روز می گذرد که فریادم گوش عالمیان را شکست
مادر اشکها را به یاد دارم، از تو سپاسگزارم که مرا آوردی
و ای اهورای من ، یزدان پاک آفرینم، تو را می ستایم که مرا اینگونه آفریدی.


سی و یک اردی بهشت رسید... روز تولد من ، چه قدر این ماه و این روز رو دوست دارم. خوب تو این چند سال همیشه شادترین تولدهام رو وقتی داشتم که فهمیدم کی هستم... خیلی حرفها برای گفتن داشتم که میخواستم برای این روز استثناییم بگم، اما حالا موندم چی بنویسم... ولی می تونم بگم مثل همه ی این سالها ذوق زده هستم، مثل تمام 31 هر اردی بهشت شادم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر