۱۳۹۰ مرداد ۳۱, دوشنبه

دوازده ماه ... یک سال


 
از روزی که کوله ام رو پر وسیله هام  کردم و موهام رو با دست خودم تراشیدم و عازم شدم یک سال 
 ... می گذره
یک سال از سربازی من می گذره ،‌ یک سال از خدمت مقدس اجباری ... این دوازده ماه برام مثل دوازده سال بوده،‌ تقریبا همه ی پسرهایی که با من اومدن خدمت تموم کردن!!!‌ یا کسر بسیج یا پدری که رفته جبهه و یا ... من اما نه ... تمام دوره رو باید تا آخرین روز به اضافه چند روز اضافه تر بگذرونم.
اما اگر دوستانی که این دوازده ماه با من بودند رو نداشتم نمی دونم کجای این راه کم می آوردم و تموم می کردم... از تک تک دوستان عزیزم که کاش می دونستن چه قدر برام با ارزش هستند  سپاسگذارم و می دونم تا همیشه مدیونشونم 
مدیون تک تک واژه هاشون توی اس ام اس و میل و زنگ زدن هاشون
همراهی نداشتم که باهاش دلخوش به ماهگرد و سالگرد باشم و یا وقتی شب سر رو بالش نم می گذارم به امیدش باشم ،‌همراهی ندارم که نگرانم باشه و از اینکه برام نگرانه ته دلم روشن باشه که یکی هست ... اما دوستانم تمام این مدت روشنی بخش شب های سیاه و سرد این روزهایم بوده و هستند
...
خدا چهار – پنج ماه باقی مانده را به خیر کند .

۱ نظر:

  1. سربازی..اجبار ما به تلف کردن زندگیه..اجبار به دورویی..اجبار..اجبار..اجبار..
    کیا

    پاسخحذف