خواهرهایم نوشته هایی، بهتر بگم هدیه هایی رو گرفتم که این سالروز رو با
اینکه در بدترین شرایط به سر می برم برام بسیار عزیز و به یادماندنی کرده
و دلم می خواهد اونا رو با همه ی دوستانم به اشتراک بگذارم؛ من به
خانواده ام افتخار می کنم و امیدوارم بتونم روزی مایه سربلندی و شادی شون
باشم... این روز رو در کنار همه ی دوستانم با سرافرازی گرامی می دارم و
آرمان دارم روزهای خوبی رو در این سرزمین به چشم ببینیم و لمس کنیم.
1- دست نوشته اول از خواهرم نسرین :
سلام
نمی¬دونم از کجا شروع به نوشتن کنم. از وقتی بگم که غم رو توچشمای دادشم
لمس ¬کردم و فهمیدم یک چیزی هست که داره از من پنهونش می¬کنه و یا از
زمانی بگم که با تمام وجود سعی کردم حسش رو حس کنم و به اعتقادات و باورش
احترام بگذارم.
روزهای زیادی در جستجوی غم پنهان داداشم بودم تا اینکه یک روز همه چیز رو
فهمیدم، سعی کردم بیشتر بدانم تا عاقلانه و عادلانه قضاوت کنم. زمان
زیادی را صرف مطالعه کردم و اکنون خوشحالم که نسنجیده برخورد نکردم.
می¬دانم که وجودش مالامال از دردهای بی پایان به واسطه ذهن مریض مردم
است. سعی کردم به حریم او، به خلقت وجودی اش ایمان داشته باشم و آزارش
ندهم. هرچند نمی توانم هم پای او باشم و دردی که می کشد را همچون او در
وجودم احساس کنم اما می¬توانم بفهمم که در اندک روزهای زندگی خودش چه
شکنجه¬هایی بر روان و جسمش وارد آمده که اگر به جای او بودم تا به امروز
تاب نمی آوردم. دلم می¬خواست می¬توانستم بطور عیان حمایتش کنم ، هرچند می
دانم در این سرزمین سیاه چه انگ هایی به من خواهند زد. ولی می¬دانم که او
و امثال او تنها یک چیز از زندگی می¬خواهند و آن حق انسانی خود، حق زندگی
کردن و نفس کشیدن و عادی دیده شدن است.
بر اساس مطالعاتی که داشتم، دانستم هوموها افرادی بسیار باهوش، مهربان و
حساس هستند، افرادی که دوست می¬دارند و محبت می¬کنند و معنای محبت را حتی
بیش از ما درک می¬کنند. آنها به واسطه انزوا بیشتر زمان خود را در تنهایی
به سر می¬برند، به همین دلیل به درک بالایی از وجود خود و جهان می¬رسند.
من این¬ها را در داداشم دیدم. مردم نمی¬خواهند بدانند که مفهوم انسانیت،
احترام و آزادی را برای این افراد زیر سؤال برده و از آنها گرفته¬اند.
اکثر خانواده¬ها با این موضوع به شدت برخورد کرده و برایشان غیرقابل هضم
است که من فکر می¬کنم ناشی از کم بودن علم و دانش آنها نسبت به این افراد
می¬باشد. شدت برخورد برخی خانواده¬ها آنقدر زیاد است که برای فرد هومو
غیرقابل تحمل می¬شود.
باید همه ما بدانیم که:
آنها اینگونه متولد شده اند و طبیعتشان این است. بیمار نیستند. احتیاج به
ترحم ندارند و یک انسان و شخصیت کامل هستند حتی برتر از همه ما و باید
آنان را در این سرزمین پوسیده از تفکر دریابیم و به یگانه حق بودنشان
یعنی زندگی بازگردانیم و مسلماً بخشی از این حرکت بر دوش ماست؛ اگر نام
آدمی را بر خود می نهیم.
دوستت دارم داداش گلم
2- دست نوشته دوم از خواهرم ساره :
همیشه از بچگی توی ذهنم این بود که میل به همجنس مساوی است با جهنم!
عذابی که حتی نمیشه تصور کرد. وقتی به این جور آدما فکر می کردم توی ذهنم
آدم های فاسد و خرابی بودن که باید می مردن. حالا می تونین تصور کنین
وقتی فهمیدم داداشم هموسکسواله چه حسی بهم دست داد. احساس خفگی می کردم.
هنوزم درست نتونستم با این موضوع کنار بیام یعنی سخته.
اما بعد به داداشم نگاه کردم. اون باهوش، مهربان، مودب و با اخلاق و دوست
داشتنیه. اصلا هم شبیه آدمای توی ذهنم نبود. گیج شده بودم، توی گرداب
ترسناکی افتاده بودم؛ هنوزم می ترسم. برای خودش نگرانم. توی جامعه ای که
ما زندگی می کنیم با این نگاه آدماش... از آینده می ترسم. آدمای متعصبی
هستند که اگر بفهمن دیگه نمی ذارن زندگی کنه، حتی تصورش هم دردناکه.
یه کم که گذشت سعی کردم درکش کنم. من هیچ وقت میل به همجنسم نداشتم پس
باید بهم حق بدین که درکش سخت باشه. الان نزدیک دوساله که این موضوع رو
می دونم. اما حالا دیگه اونقدرها از این مسئله عذاب نمی کشم این یه حسه.
رسول خودش که انتخابش نکرده باید این مسئله رو پذیرفت. اگه خودش با این
وضعیت مشکل نداره و راضیه پس من اونقدرها مهم نیستم.
همیشه براش آرزوی خوشبختی می کنم و آرزو دارم شاد زندگی کنه. امیدوارم
نگاه جامعه و آدما به کسایی مثل داداشم عوض بشه تا اونا هم بتونن مثل
بقیه از حداقل آزادیشون استفاده کنن و آرامش داشته باشن.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر