آه، ای خاک مقدس غم بار من
چه تاریک و سردی
آن هنگام که فرزندانت را
به جرم عشق بر چوبه ی دار می کشند
به جرم عشق بر چوبه ی دار می کشند
آن هنگام که کبوتران در خون غلتیده ات هم
سرود آزادی سر داده اند
سرود آزادی سر داده اند
آه ، ای ایران من، چه سرد و خاموش می بینمت
آن زمان که پسرانت بر چوبه ی قصاوت
رقص شوم مرگ آغاز می کنند
همان زمان که گویی
با هر عشوه ی طنازانه شان
دیوهای تاجدار را به سخره می گیرند
ای خاک من، چه ساکت و تاریک می بینمت
آن زمان که قناری ها محبوس شدند
و کلمات چیزی گم کردند
همان زمان که چراغ به دستان ِ مصلوب
با تاجی از خار و دلی از خون به سوگ تو نشستند
ای خاک مقدس من، چگونه این همه تاریکی را
با دستان کوچکم بسرایم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر